دشمن‌شناسانِ دوست‌فراموش

.لا يكلف الله نفسا  الا وسعها. تكيلف‌گرايان همواره در گشايش‌اند چرا  كه تكليفي جز استفاده از وسع ندارند. آنكه در غربت و مظلوميت در يك قدمي‌شهادت است مي‌كوشد آنچه رضاي اوست انجام دهد و آنكه در اوج قدرت و حشمت ظاهري است نيز. تكليف گرايان نه دلتنگي‌شان دائمي ‌است و نه شرايط بيروني بر ذهنشان مهر مي‌زند و دست و زبانشان را به بند مي‌كشد و اختيارشان را سلب مي‌كند. هر محيطي و هر شرايطي آماده واكنشي از سوي مومنان است   ودر هيچ محيط و هيچ شرايطي مومن بي‌وسع نيست چرا كه يا مامور به شكر است يا مامور به صبر و اين هر دو اداي تكليف است.

2.لا يكلف الله نفسا  الا وسعها. تكليف‌گرايان وسع‌شناس و فرصت‌محورند.آنها مكلفند كه هيچ فرصت و ظرفيت و قابليت و امكان و ابزاري را كه در اختيار دارند مهمل و معطل نگذارند و اگر نيم‌نگاهي به تهديدها دارند در كار “اعدوا لهم مااستطعتم” اند. تهديد را مي‌بينند اما بلافاصله به استطاعت‌هاي خود متوجه مي‌شوند و هر آنچه در توان دارند را به روز و آماده و فعال و موثر نگه مي‌دارند. استعداد ياب‌اند و استطاعت جو. هيچ استطاعتي نه براي مقابله با تهديدها بلكه براي تهديد متقابل (ترهبون به عدو الله و عدوكم) از چشمان بصير و نافذشان دور نمي‌ماند. آنها كه از فهرست كردن توان‌ها و فرصت‌ها و استعدادها و ظرفيت‌ها و قابليت‌هايشان در گريزند تكليف‌گرايان نيستند.

3.محافظه‌كاران برخلاف تكليف‌گرايان تهديد محورند و فرصت ناشناس. تنها براي رفع تهديدها و حفظ آنچه هست حال به ميدان آمدن پيدا مي‌كنند. ظرفيت‌هاي جهان و قابليتهاي زمان و مكان و استعدادها و توانهاي انسان را براي تحقق تكاليف الهي در نمي‌يابند چراكه همت‌هاي پست و چشمان كم‌سو دارند . بيش و پيش  از آنكه فرصت‌ها  را در نظر آورند از تهديدها بيم مي‌پراكنند. صدها بار در "دشمن شناسي" منبر مي‌روند  و يك بار  در "دوست‌شناسي" كلمه‌اي نمي‌گويند.

4.حاصل صدها ميليارد تومان بودجه مبارزه  با تهاجم فرهنگي  در  هزاران  اردو  و  طرح و همايش  و جلسه  توجيهي؛ شده است:گمنامي‌هزاران اثر  و هزاران  عنصر مولد   در جبهه فرهنگي انقلاب  و در عوض شناخت دقيق  ده‌ها  و صدها  اثر و  عنصر  ضد انقلاب  و ضد دين.بي‌دريغ  پول خرج مي‌كنند؛ جلسه مي‌گذارند؛ اردو مي‌كشند؛ بولتن مي‌نويسند ؛ خبر ويژه مي‌سازند  كه مبادا جوانان حزب‌اللهي از آخرين ساخته‌هاي‌هاليوود  يا  جديد‌ترين نماد‌هاي شيطان‌پرستي  يا تازه‌ترين آروغ‌هاي تئوريك  در دانشگاههاي فرنگ  بي‌اطلاع و بي‌خبر  بمانند و همان‌ها كه برآمده اين  كلاس‌ها و دوره‌ها و آموزشها  و دغدغه‌هايند بي اطلاع ترين‌هايند (در بسياري از اوقات)  از بهترين فرآورده‌هاي هنري  و رسانه‌اي  جبهه فرهنگي انقلاب!

هيجده  سال پيش  دستخط  رهبر انقلاب  در تجليل  از ده‌ها عنوان  كتاب دفاع مقدس منتشر شده  و بسياري از آنها  هنوز  به چاپ دوم نرسيده است!

اكثريت قاطع نيروهاي فرهنگي كه  فرياد  “اي رهبر آزاده، آماده‌ايم آماده”شان  در فلك پيچيده است  يك‌دهم  رهبري  كه ادعاي پيروي‌اش را دارند چهره‌ها و آثار و مراكز جبهه فرهنگي انقلاب  را نمي‌شناسند. از نام بردن پنج هنرمند انقلاب  عاجزند. گاه سال‌هاست ورق زدن كتابي را به ياد نمي‌آورند و با اين همه افسران جنگ نرم و در حال مبارزه  با تهاجم “فرهنگي”اند!!  دفترچه تلفني از  اساتيد در جيب دارند كه  هر از گاه  همايشي در تبيين  پلوراليزم و فمينيزم و سكولاريزم و صهيونيزم و‌ هاليوود و شيطان‌پرستي  و فراماسونري و بهائيت و  وهابيت  برگزار كنند كه  نكند  از قافله مبازه با تهاجم فرهنگي عقب بمانند .

تا به حال يك كتاب  خوب  به كسي معرفي نكرده‌اند  اما   بارها  با آب و تاب اطلاع و البته  انزجار خود  از فيلمهايي را  به رخ كشيده‌اند  كه “براساس پروتكل‌هاي يهود” و “برنامه‌ريزي فراماسونري  در‌هاليوود”  براي به انحراف كشاندن  جوانان ساخته شده  است.

5.مقايسه فضاي حاكم بر تهديد‌محوران محافظه‌كار  با  حال و هواي فعاليت‌هاي فرهنگي نسل اول انقلاب  بسيار  راهگشا  و معنادار است.

گمان برده‌اند كه آنچه تكليف‌گرايان آرمانخواه  با تلاش و همت و كار مضاعف  به دست آورده‌اند  را  با محافظه‌كاري حفظ توانند كرد ؛ غافل از آنكه  علت مبقيه جبهه فرهنگي  همان  علت محدثه است  و براي جمهوري اسلامي‌در عرصه فرهنگ، تهديدي بزرگتر  از  ناديده گرفتن فرصت‌ها و مهمل گذاشتن  ظرفيت‌ها و معطل كردن نيروها وجود ندارد. ماموريتي  كه خود با اين رويكرد “تهديد محور” به جاي دشمنان بر عهده گرفته‌اند.

جبهه فرهنگ انقلاب  در سالهاي آغازين  به جاي آنكه محو تحليل آثار هنري  و رسانه‌اي  دشمن باشد  اولويتش  را  بر توليد و باز توليد  محصولات متنوع هنري  و رسانه‌اي گذاشته بود. هر مسجدي  يك گروه سرود داشت. هر دو  مسجدي يك گروه تئاتر داشت. هر مدرسه و مسجدي كتابخانه  فعالي داشت  كه  در آن   آخرين آثار  نويسندگان و هنرمندان  نوعا  جوان انقلاب  به مخاطب عام عرضه مي‌شد. از كارهاي حجمي‌تا  ديوارنويسي  تا ...  .

از  روزي  كه آن نسل با همت  و پركار  را خاله زنك‌هاي نهادهاي امنيتي به بولتن‌خواني گماردند و تحليل‌گران  خود‌نما و مجلس‌آرا   اوقاتشان را  در  جلسات  “دشمن‌شناسي  و دوست  فراموشي” تلف كردند  و اراده‌هاشان  را  از تكليف‌گرايي  و آرمانخواهي به  محافظه‌كاري و تهديد“‌محوري” منحرف كردند؛ شد آنچه شد.

دوستي‌هاي خاله خرسه‌اي  خرمگس‌ها را  بزرگ و بزرگتر  كردند  تا سنگ جمودي كه بر سر نسل در خواب كرده فرود مي‌آورند توجيه  پذير‌تر شود.

امروز  از بندر لنگه  تا جاجرم  و از الشتر تا خاش و از نازي آباد تا قلهك   همه جا با نسلي از منفعلاني  كه نام  فعال فرهنگي  بر آنان نهاده اند روبروييم  كه دشمن را بهتر از دوست و ‌هاليوود را بيشتر از امام و مدرنيته را عميق‌تر  از اسلام ناب  و شيطان پرستي را دقيق تر  از اسلام آمريكايي مي‌شناسند  .

با  ادبيات  خميني  بيگانه‌اند و در تكرار  اصطلاحات قلمبه سلمبه فرنگي (البته به قصد نقد و انزجار !) لذتي را مي‌جويند كه  در كلمات ساده و پيامبر گونه امام نمي‌يابند.

فعال فرهنگي در دهه اول انقلاب كسي بود كه   دل  در گرو  اسلام پابرهنگان   و انقلاب مستضعفين داشت. 

با زبان ساده سخن مي‌گفت  و آثار  همه فهم عرضه مي‌كرد  و  در كار  ساختن و پيش رفتن بود و نه ايستادن  و كشيك كشيدن.

پرشورترين “مرگ برآمريكا”‌ها  را نيز همان نسل فرياد مي‌كرد كه توانايي شكست دادن آمريكا  را  در همه عرصه‌ها  (فرهنگ و جامعه و اقتصاد وسياست و...)در بازوان پرتلاش و پر توان خود  و در آينه همت بلند و فعاليت  لاينقطع در  همه عرصه‌ها به عيان   حس مي‌كرد .

6 .رجزجنگ نرم  را با چه واژه‌هايي بايد سرود؟ كرار و S300 و یا...؟

7.مهم‌ترین نقطه قوت دشمن، ضعف ماست و بی‌همتی و کم‌کاری بزرگترین تهدید. هر ظرفیتی را که مغفول بگذاریم و هر امکانی را که به کار نگیریم گامی برداشته‌ایم در تضعیف خود و لاجرم تقویت دشمن؛ شیطان کوچک می‌خواهد باشد یا بزرگ، تحریم اقتصادی باشد یا تهاجم‌فرهنگی. تکلیف‌گرایان نگران آنچه ندارند، نیستند که "لا یکلف الله نفسا إلا وسعها". بیقرار کارند در آنچه که دارند که "لا یکلف الله نفسا إلا وسعها" و آنچه دارند را خوب می‌شناسند و کامل و عمیق و دقیق. دشمن‌ستیزان واقعی فرصت‌شناسان‌اند و نه تهدید"محوران".

اسب تروای اشرافیت در برابر جمهوریت

اگر ۱۳۵۷ سال براندازی ۲۵۰۰ سال سلطنت و حرکت به سمت جمهوری اسلامی بود، سال ۸۸ را باید سال تثبیت جمهوریت و به زباله دان سپردن پس ماندهای اشرافیت دانست، پس ماندهایی که می خواستند سی امین انتخابات سراسری این جمهوری را به نقطه برگشت به نظام سلطنتی و حاکمیت قبایل قدرت –ثروت، تبدیل کنند. توصیه مشخص آنها به رهبری این جمهوری، آن بود که وتوی رای جمهوری مردم و سرکوب خیزش گسترده ملت برای بازگشت به آرمان های انقلاب؛ حکومت را به اهلش بسپارد و اجازه ندهد توده هایی که هزاران سال از زمان انوشیروان عادل! تا قاجار و پهلوی به درجه ۲ بودن خود رضایت داده و و نظام طبقاتی را پذیرفته بودند، پای از گلیم خویش دراز تر کرده و از خواست خوانین مدرن و خاندان‌های جدید سلطنتی و روسای قبایل ثروت –قدرت تمرد کنند. اما دست رد رهبری جمهوری بر سینه هایی که از حقد و کینه اکثریت ملت پر شده بود، به ناامیدی و عربده کشیشان انجامید.

اوایل قدرت، شورش بر مردم سالاری را آغاز کردند، اما در این جنبش تنها نبودند و از همراهی خوانین جهان نیز برخودار شدند. طبال ها و جارچی های جدید در حمایت از اغتشاش علیه جمهوریت به میدان آمدند و تلاش کردند فریاد بلند یک ملت را در هجوم هیاهو و همهمه خود گم کنند. طرفه اینکه در این میان سران قبایل جنوب خلیج فارس نیز با شکم های برآمده دوان دوان به حمایت از خوانین مدرن شتافتند و از جمع شدند بساط جمهوریت و بازگشت ایران به نظام های قبیله گی و سلطنتی مشابه خود دفاع جانانه ای کردند. نظام هایی که در آن اقلیت های درجه یک می توانستند در پیوند با اقلیت های درجه یک جامعه جهانی، اکثریت درجه ۲ را منقاد و مطیع خود سازند. جدال با جمهوریت ایرانی که خواب خوانین سرمایه داری داخل و خارج را برآشفته بود، بالا گرفت. ماهواره های کشورهای کاملا دموکرات عربی به انعکاس بیانیه ها و مصاحبه های رییس کمیته صیانت از آرای درجه یک پرداختند تا رفقای شفیق و مهربانشان در تل آویو سر به سجده گذارند و از ناکامی خود از ترور وی خدا را شکر گویند. به راستی چه کسی می توانست با خیانت به ملت خود اینچنین بساط طرب و عیش برای دوستان صهیونیست برپا کند؟ و آن ها را که مدت ها بود بعد از جنگ های ۳۳ روزه و ۲۲ روزه لبخند بر لبهایشان ماسیده بود، بر سرآورد و فریاد “نه غزه نه لبنان” دوستان تهرانجلسی و شهرک غربی شان را به آسمان برسانند. چه کسی می توانست اینچنین فداکارانه آخرت خود را در پای منافع و مصالح اینتلجنت سرویس و موساد قربانی کند؟ و برای ریشه کن کردن میراث خمینی، بزرگترین دروغ تاریخ ایران را در رسانه های راستگوی عربی و غربی به گوش حقیقت پرستان کاخ های باکینگهام، و ورسای برساند؟ البته اعضای “کمیته صیانت از آرای درجه یک” در این جهاد علیه جمهوریت تنها نبودند و مجاهدین از پادگان اشرف تا استدیو های واشنگتن آن ها را همراهی می کردند. پس مدهای نظام سلطنتی و مناسبات اشرافی با به آتش کشیده شدن هر سطل آشغال در شمال تهران به وجد می آمدند و در بیانیه های پیاپی هلهله می کردند و با پشت بام هایشان فریاد اکبر الله، اکبر بر می آوردند و البته در توالی با فریاد الله اکبر توده های ده ها میلیونی درجه دو شبیه می شد و سلطنت طلبان جدید را در این توهم فرو می برد که بی شمارند! مضحکه دیگر اما در ۵۰ تومانی های بزرگی برپا بود که نام “دانش” گاه برخود نهاده بود. دانش در این موزه های پیش ساخته وارداتی با انکار حقیقت آغاز می شد و هر که در انکار حقیقت و سلب حق رای ۲۴ میلیونی ایرانی با دانشمندان بزرگ و پژوهشگران ژرف نگر گوانتانامو، و هیروشیما همراه می شد، به مدال “نخبگی” مفتخر گردیده و از زمره جرأت مدارهای ملت عقب مانده و سیب زمینی خور ایران، جدا می شد. “جنبش اشراف” در این جدال جانانه با جمهوری جوات ها و پاپتی ها رکوردهایی از خود به جای گذاشت که بعید است تا مدت ها خود نیز توان تکرار آن را داشته باشند. از عقلانیت و خردورزی گفت و خود بر نفرت و هیاهو مستقر شد. با شعار “مبارزه با دروغ” شروع کرد و تمام وجود خود را در دروغی به نام “تقلب” قمار کرد، از تنش زدایی دم زد و تنش با روسیه و چین و آمریکای لاتین را توصیه کرد. گفت برای مبارزه با پرونده سازی به میدان آمده است و خود در مجلس ختم آدم زنده شرکت کرد و در رثای او داستان ها بافت و اشک ها ریخت. از ادب پرچم افراشت و با فحاشی به مردم و منتخبشان در دیده صهیونیسم عزیز و عزیز تر شد. خط امام را بر سر نیزه کرد و در سایراک فریاد نه غزه نه لبنان برآورد. دم از “جمهوری ایرانی” و سودای بازگشت بر مناسبات سلطنتی و اشرافی را زنده کرد. با “رنگ سبز اهل بیت” به “انکار امام زمان” از مناره اتاق خود پرداخت. مرگ بر دیکتاتور گفت و سرکوب اکثریت بی سابقه ملت را که رای خلاف خواست “جنبش اشراف” داشتند، طلب کرد. از دزدی رای مردم گفت و خود به مصادره آرای میلیون ها ایرانی که در چهارچوب این جمهوری وارد انتخابات شده بودند، پرداخت و رای آنها را با یک اقلیت زیاده خواه و قدرت پرست (که حتی در بین آن ۱۳ میلیون هم اقلیت محض بودند) برابر گرفت. پسماندهای اشرافیت گمان برده بودند که با آتش زدن چند سطل آشغال، باجی از جمهوری خواهند گرفت و جایگاه بهتری در جامعه پیدا خواهند کرد پس ادامه دادند . ۹ دی اولین سیلی را در گوش ناشنوای رهبران جنبش دروغ نواخت. ایرانی ها، همان ها که ۳۱ سال پیش طومار اشراف سلطنتی را در هم پیچیده بودند به میدان آمدند تا با صدای رسا اعلام کنند، قیم نمی خواهند و رشید تر و عزیز تر از آنند که یک اقلیت اشرافی و قدرت پرست و دروغگو را به نمایندگی خود بپذیرند.

همان ها که حماسه ۴۰ میلیونی را خلق کردند، فارغ از اختلاف نظرها و سلیقه ها به میدان آمدند تا نشان دهند بر یک محور متحدند و آن جمهوریتی است که؛ به خودپرستان و غرب گرایان باج نمی دهد و از بیگانگان خط نمی گیرد و جمهوری اسلامی خود را با اشرافیت تسلیمی و ذلت پذیر معامله نمی کند. بر پلاکاردی نوشته شده بود: “خبر برید دو، سه شاخه تبر شده را / که این درخت پر از زخم خم نخواهد شد” ماه بعد برای سی و یکمین بار ۲۲ بهمن عروسک های خیمه شب بازی از روزها قبل کمدی جدیدی را آغاز کرده بودند، قرار بود “اسب تراوا” آمریکا در میدان آزادی تهران تاخت و تاز کند و به جمهوری خواهان ایران بفهماند که پسماندهای سلطنت و اشرافیت هنوز زنده اند و بیشمارند و مستظهر به حمایت طرفین جهانی آماده سرنگون کردن جمهوری اسلامی!

چند مترسک که عنوان رهبری جنبش اشرافیت را به دوش می کشیدند، بیرون آمدند تا شاید یک ملت را بترسانند اما با شلیک های پیاپی شیشکی مجبور شدند به عروسک خانه‌های خیمه شب بازان برگردند، و به فانتزی های جدیدتری برای مبارزه فکر کنند. پدربزرگی که ۳۱ سال پیش در جارو کردن اشراف سلطنتی عکس مرجع تقلیدش را به دست گرفته بود، امروز با محاسنی سفید نوه‌اش را در بغل داشت، با پوستری در دستان کوچکش: این روح خدا مبارکت باد/ ۳۰ سال جوان شد انقلابت.

کدام قرآن ؟

ذلک الکتاب

از کدام قرآن حرف میزنیم؟

قرآنِ دست پیرزنها؟ قرآن تویِ جلدها و تذهیب ها؟

قرآن توی مسابقه ها؟ قرآن تویِ مراسم ها و جشنواره ها؟

قرآن تویِ موزه ها؟

یا قرآن روی نیزه ها؟

***

سه تا قرآن داریم: قرآن تویِ موزه، قرآن روی نیزه و قرآنی که خدا نازل کرده است.

***

قبل از هر کاری در جمهوری اسلامی- که ما نگرانش هستیم و علاقه مندش و ...- باید تکلیف خودمان را با این سه تا مشخص کرده باشیم.

بخش عمده ای از مسئولان- که این واژه ها در بسیاری موارد پوک و بی معنی شده است- و بخش عمده ای از روسا در جمهوری اسلامی عاشق قرآن موزه ای اند.

هر چقدر بخواهید خرجش می کنند.

و خرج هر چه بخواهندش می کنند!

و اما قرآن نیزه ای به درد آن وقتی می خورد که جنگ مغلوبه شده است، که دیگر نمی شود به عمل و اقدام خود متکی بود. قرآن موزه ای در برابر قرآن واقعی و قرآن ناطق و قرآن محقق کم آورده است.

در اینجا باید قرآن نیزه ای را به جنگش فرستاد.

و کسانی که قرآن موزه ای را به مبارزه می طلبند باید آماده باشند که دیر یا زود با قرآن نیزه¬ای مواجه خواهند شد؛ به وحدت دعوت خواهند کرد. دم از یک قرآن و یک دین و یک انقلاب و یک امام داشتن خواهند زد. متهم به ماجراجویی، تفرقه افکنی و قدرت طلبی خواهند شد.

خوب بلدند درسشان را.

و اگر نبود این هوش و کیاست و سیاست، مگر می¬توانستند این همه عمر کنند؟

هزار و چهارصد سال! کم است؟

و اگر نبود این همه هوشیاری و فراست، مگر آن همه قدرت پیدا می کردند که پشت پیامبر(ص) را بشکنند؟

... ظهری اثنان: عالم متهتک و جاهل متنسک

اولی شاید قرآن نیزه¬ای است و دومی شاید قرآن موزه¬ای.

قرآنی که تحقق نمی طلبد که فقط یک کتاب مقدس است.

اَلَم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله؟

دین همه دین است.

شیعه حول اکملت لکم دینکم شکل می گیرد.

یعنی دین همه دین است.

و دین کامل را انسان کامل میتواند محقق کند.

امامت یعنی نگهبانی از جامعیت دین و همین است که دین بدون امامت کامل نیست. در معرض از هم گسیختگی است. انسان کامل امام دین کامل است.

دین شقه¬شقه شده، دین مومن ببعض و نکفر ببعض، دین ابتر است.

صدها سال بر ما گذشت و امامی نداشتیم.

چون دینی نداشتیم.

چون دینی نداشتیم که امام بخواهد.

و امام آن دین را برایمان بیاورد.

دین       یوتون الزکوه و هم راکعون

دین       ان لایقاروا علی کظه الظالم و لا سغب مظلوم

دین       لیقوم الناس بالقسط

دین       فضل الله علی القاعدین اجراً عظیما

و انقلاب ظهور دین جدید نبود، ظهور مجدد دین بود:

مردم ما بر علیه ظلم و تحجر قیام کردند و فکر اسلام ناب را جایگزین اسلام سلطنتی، اسلام التقاط، اسلام سرمایه داری و در یک کلمه اسلام آمریکایی کردند. (پیام امام در سال 67 به رییس مرکز انقلاب اسلامی)

بدعت گزاران در مقابلش قد علم کردند و خارج از دین و ولایتش خواندند!! تا آنجا که گفت: خون دلی که پدر پیرتان از این... . و امروز نیز دست در کارند.

اسلام عبادی و فردی را جایگزین اسلام اجتماعی و سیاسی می خواهند.

اسلام معنویت منهای عدالت را جایگزین اسلام علی و فاطمه سلام الله علیهما می خواهند.

اسلامِ مرگ بر بدحجاب را جایگزین اسلامِ مرگ بر مرفه بی درد میخواهند.

اسلام آزادی منهای معنویت را جایگزین اسلام استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی میخواهند.

اسلام سرمایه داری را جایگزین اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت ها می خواهند.

اسلام پیش از انقلاب، اسلام آل سعود را جایگزین اسلام آل محمد(ص) می خواهند.

اسلام پیش از امام را جایگزین اسلام امام می خواهند.

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل  افان ماتَ او قتل انقلبتم علی اعقابکم؟

در سال امام، اسلام امام، اسلام امامت را دریابیم. 

*نشریه آرمان شماره 34(نشریه داخلی دانشجویان انجمن اسلامی مسجد سناباد) مهر 1378

جدال جمهوری با زنگیان کافوری

هیاهوهاي بعد از سی‌امین انتخابات سراسری جمهوری اسلامی که کم و بیش در بعضی فضاهای مشهور به نخبگانی و اینترنتی  ادامه دارد، چه کسی  را آماج کرده است ؟

 فرد منتخب  را یا انتخاب‌گران را ؟

***

24 میلیون شهروند درجه 2 "جمهوری" اسلامی که "جوات موات" و "بی‌سواد" نامیده می‌شوند گزینه‌ای را (در عین انتقاداتي که به وی دارند) ترجیح داده‌اند و به این ترتیب انبوه فحاشی‌های میلیشیای اشرافیت را به گزینه‌های رقیب برگردانده‌اند که: "ببینید آنها چه بوده‌اند که اکثریت ملت حتی احمدی‌نژاد را (که از نگاه و بیان  عقلانی و ضد خشونت شما مظهر همه پلیدی‌ها و پلشتی‌هاست) به آنها ترجیح داده است"!

***

تاوان چنین جسارتی از سوی این توده بی‌ادب را در سایه‌سار "ادب مرد به ز دولت اوست" چگونه باید داد؟

جماعتی که معتقدند "جهان اگر زیباست مجیز حضور مرا می‌گوید" شان خود را فراتر از اعلام دشمنی می‌داند و راه دیگری برای انتقام جستجو می‌کند. علم باید بر افراشت که: "ابلها مردا عدوی تو نیستم من انکار توام!"

نقاب باید ساخت تا نفرت از مردمان را در دروغی درشت پنهان کرد: "تقلب"!

***

جماعت تمام آبرویی را که از صدقه سر دین و انقلاب دارد به میدان می‌آورد که مردد کند 13 میلیون ایرانی را.

و گمان برد کاری که با جماعت 20 میلیونی دوم خرداد نتوانست کرد با این 13 میلیون خواهد توانست.

آن روز نیز همین جماعت تلاش کرد تا گروهی نخبه متوهم را نماد و نماینده آن 20 میلیون نفر معرفی کند و به وضوح دید که در تیر 84 چگونه تیرش به سنگ نشست. اکنون اما دوباره بر سر آن است که "نه غزه نه لبنان" را شعار لااقل آن "سیزده چهلم" بنمایاند که این بار نیز مرحله  به مرحله ِ ژاژخایی‌اش آشکارتر می‌شود.

میلیشیای جدید که شمشیر از رو بسته و به جنگ "جمهوری" اسلامی آمده است هنوز مقهور و مفتون بوق‌هایی است که در لندن و واشنگتن نگران دماء مسلمین و حرمت مراجع عظام و آرمان‌های امیر مومنان‌اند! و از نهج‌البلاغه و منشور حقوق بشر و کتاب مقدس جین شارپ برای کودتای مخملی مانیفست می‌بافند.

پيراهن‌هاي خونيني كه بر علم‌هاي زركوب زمرة آشوب تاب مي‌خورد تا امروز اصلي‌ترين گواه تقلبي است كه با رجوع به یکی از دو دعوی مهندس راستگو اصلا به‌وقوع نپیوسته  است.

***

دروغگوي بزرگ در رفتاري عجيب دو نقيض را همزمان ادعا مي‌كند:

از يك سو انتخابات بايد ابطال شود چرا كه پيروزي رقيب و جلب اكثريت آرا  نتیجه  تخلفات در فرآيند انتخابات همچون توزیع سيب‌زميني و سهام عدالت و دروغ و فريبكاري بوده و ارزشي ندارد و راهي جز تجديد انتخابات و برگزاري مجدد آن در فرآيندي سالم ( و قاعدتا با حذف فرد متخلف) وجود ندارد.

اما همزمان ادعاي ديگري نيز از سوي همان منبع مطرح مي‌شود: او "با فاصله بسيار" از رقيب برنده شده و تخلفات انتخاباتي نتوانسته اكثريت را به كانديداي رمال متمایل کند و قاعدتا نيازي به ابطال انتخابات به اين بهانه نيست. اما تقلب شده است و آراي برنده قطعي انتخابات (با فاصله بسيار زياد) در مرحله اول اصلا خوانده نشده است!

پرچمدار جنبش ضددروغ! همزمان مدعي است كه هم تخلف منجر به ابطال (و جلب كننده اكثريت آرا به رقيب فريبكار) صورت گرفته و هم تقلب شده و اكثريت آرا (كه با فاصله بسیار به مهندس خردورز داده شده بود) به دريا ريخته شده است! ديگر از مرحوم پوپر و گزاره‌هاي ابطال‌پذيرش خبري نيست!

شما با گزاره‌اي شهودي مواجهيد كه هر طرفش را رد كنيد طرف ديگر حي و حاضر است اگرچه طرفين ادعا نقيض هم باشند!

مبناي پذيرش "دلايل احتمالي براي تقلب قطعي" چيزي نيست جز ايمان به شخصيت كاريزماتيك پرچمدار و اطرافيان اخلاق محور و دروغ‌ستيزش. اگرچه براي آدم زنده ختم بگيرند و بر ربودن دختري از پيش چشمان مادر و تجاوز به او و كشتنش و سوزاندنش با اسيد و دفن شبانه‌اش در قطعه 302 بهشت زهرا گواه باشند و سوگواري كنند. دختري كه تنها فرزند يك شهيد شيميايي است و به ادعاي دوستان مهندس ضددروغ و مخالف پرونده‌سازي! توسط بسيجيان به چنين سرنوشتي دچار شده است و البته پس از آنكه "زنده"‌مي‌شود! مهندس راستگوي ما به روي مبارك هم نمي‌آورد و با ديگر مجاهدان جنبش ضددروغ مشغول پرونده هفتاد و دو تايي شهدا و... مي‌شود.

***

دروغگوي بزرگ و اطرافيان اخلاق محورش كه چندي است "دماء مسلمين" برايشان دغدغه‌آفرين شده است حاضر نيستند به ياد بياورند كه در دوره وزارت كشور رئيس كميته صيانت از آرا یعنی جناب موسوی لاری تظاهرات "رای من کو" در شهرستان صدهزار نفری ایذه را با چهار کشته سرکوب کردند و درگیری در شهر سی‌ هزار نفری سمیرم را به هشت قربانی آرام کردند و عملیات آرامسازی سبزوار با سی و پنج زخمی و دوازده شکستگی استخوان و یک کشته به آرامش رسید و به دنبالش محمد خاتمی ابراز امیدواری کرد که سوء تفاهم مردم سبزوار برطرف شده باشد!

اضافه کنید به اینها  آرامسازی درگیری‌های انتخاباتی فیروزآباد فارس با 4 کشته را و... .

بزرگ اسپانسر جنبش سبز و استوانه مصلحت نیز اغتشاش قزوین را با هشت کشته و اغتشاشات مشابه در اراک و اسلامشهر و مشهد و شیراز و... را  نیز با خون و خشونت‌های کاملا دموکراتیک و قانونی کنترل کرد.

اما باید دید خون کدام دسته از قربانیان ناکارآمدی‌های انتظامی- اطلاعاتی سبزتر است! مردم را اگر در دوره خاتمی و موسوی لاری و رفسنجانی به خاطر تقاضای استان شدن یا اعتراض به نتایج انتخابات محلی با "اندکی!" خشونت و کشتار آرام کنند نه مشروعیتی زیر سوال رفته و نه حقوق دموکراتیک زیر پا گذاشته شده و نه قصه خلخال و زن ذمیه تداعی شده ولی اگر در بزرگترین آشوب بیست و پنج سال اخیر کشور که سرانگشت بی بی سی و"وی او ای " در آن آشکارتر از راستگویی مهندس است همان ناکارآمدی‌ها و تخلف‌ها و جنایت‌ها ظهور کند سردمداران دولت‌هایی که یک درگیری محلی در شهر 30 هزار نفری  را با هشت کشته آرام کرده‌اند یاد نهج‌البلاغه و منشور حقوق بشر و قانون همورابی و تعلیمات کنفوسیوس و اصول دموکراسی و لوازم جمهوریت و... می‌افتند. گویی تنها چیزی که از لوازم جمهوریت نیست تمکین به رای اکثریت است. انکار حق 24 میلیون شهروند درجه دو جمهوری اسلامی عین اخلاق و شریعت و قانون و دموکراسی است چرا که حمایت  شیمون پرز و نتانیاهو و رسانه‌های راستگوی صهیونیستی و وهابی را با خود دارد.

و هر که با  پرز و  مسعود رجوی و رضا پهلوی و گوگوش و سروش  هم‌آوا نشود و از حق مسلم ایالات متحده تهران شمالی و توابع دفاع نکند و رای کیفی  آنها را از اکثریت  24 میلیونی جوات‌ها پس نگیرد، دیکتاتور است.

رهبری به خاطر  آنکه نظارت استصوابی جریان اشرافی در مورد نتیجه انتخابات را نمی‌پذیرد و حاضر به وتوی جمهوریت نظام برای حفظ اسلامیت سلطنتی – حکمیتی  آنان نمی‌شود هدف تیرهای سهم‌آگین قرار می‌گیرد   و فریاد "این عمار"ش در هیاهوی سکوت رهروان مخلص عبدالله بن عمر و شریح قاضی و ربیع بن خثیم به تغافل  سپرده می‌شود.

 از یک سو فضلای حوزه علمیه در حالی که بارها و بارها هل من ناصر "نائب امام زمان" را با سکوت بی‌معنی و البته بسیار معنادار خود پاسخ گفته‌اند سرانجام 140 روز بعد از هجوم بی‌امان سرپنجه‌های سرمایه‌داری جهانی و داخلی به جمهوریت نظام با پرستیژی بیطرفانه! و منصفانه! قبول کرده‌اند که البته تقلبی صورت نگرفته و به هر حال ]با کمال تاسف و تاثر[ ملت خود به چنین انتخاب غلطی رسیده‌اند و باید دندان سر جگر گذاشت و خود را از "نعمت ولایت!" محروم نکرد و شکر "نعمت ولایت" را با سکوت بی‌طرفانه و غیرخائنانه و فاضلانه ممتد خود به نمایش گذاشت.

 و از دیگر سو مدعیان حرمت دانشگاه و علمداران فرهیختگی و علم و بیطرفی علمی و.... بدیهی‌ترین شرط علم را که "مشاهده واقعیت" است با انکار واقعیت 24 میلیونی انتخابات سی‌ام به نمایش گذاشتند!

نخبگی اینان نه با مشاهده واقعیت که با انکار آن آغاز می‌شود و علم در دستانی که به خون جمهوریت آلوده است معنا و کارکردی جدید یافته است: "واقعیت آنقدر نسبی است که در آن گاه 24 کوچکتر از 13 است !"

دانشجویی می‌گفت: استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در حالی که نامه جعلی وزیر کشور به رهبری را مبنی بر اعلام آمار واقعی! آرای مردم در دست داشت با غیظ می‌خروشید که "ببینید در این مملکت چه خبر است!"

این نهایت راه آن دانشگاهیانی است که سالها ادعای مشاهده بیطرفانه و پرهیز از قضاوت ارزشی‌شان گوش فلک را کر کرده بود و اکنون در مواجهه با واقعیت زشت! و غیرقابل‌تحمل انتخاب اکثریت مردم چنین به جان آمده و با تمام وجود به انکار برخاسته‌اند.

زنگیانی که خود را کافور نامیده بودند از شراب سرابی که توهمات روشنفکری به آنان خورانده بود چنان مست گشتند که تیغ برکشیدند تا بی‌دریغ پیکره جمهوریتی که اهواء آنان را پاسخ نگفته و پرونده پژوهشی را که به نتیجه دلخواه آنان نیانجامیده، پاره پاره کنند.

مذبذبین تذبذب را بدل از استقلال گرفتند و به‌جای پذیرش آراء ملت در عین نقد و نفی شخصیت و دیدگاه منتخب اکثریت، دکان دو نبش باز کردند و نخبگانی که ادعای ابن‌اللبونی کردند و خود را  شترهای نر دوساله! نامیدند با پستان‌های پرشیر و پهلوهای پروارشان در ذهن سرویس‌های قلدر جاسوسی انگلیس و آمریکا شیرین‌‌ترین خاطرات تاریخ معاصر ایران را به‌جا گذاشتند.

***

چه چیز انقلاب را به  رغم خیانت و رفوزگی "خیل" نخبگان اسرائیل‌پسند و آمریکاپسند اعم از سیاسی و حوزوی و دانشگاهی و رسانه‌ای و هنری و.... از این گردنه گمراهی گذراند و امواج نفرتی را که از دهان اژدهای دروغ شعله می‌کشید و می‌کوشید التهاب و تردید و تنفر را در ایران بزرگ (و نه فقط  جمهوری گوگوری مگوری تهران شمالی و توابع) بپراکند  مهار کرد؟

***

در مواجهه با زمره تزویر که انتقامشان از ملت را در پرخاش به منتخب پنهان کردند باید به دفاع از رئیس‌جمهور پرداخت یا خیل انتخابگران ضعیف پنداشته‌شده و  ضعیف خواسته‌شده را سازمان باید داد و به میدان آورد؟

کدامین اراده در "جمهوری" اسلامی به‌دنبال ‌بر هم زدن قواره قناس رسانه‌هایی است که ملیت‌شان در دو جناح و ایرانیت‌شان در چند ایالت تهران شمالی و توابع خلاصه می‌شود؟

کدامین اراده در "جمهوری" اسلامی به‌دنبال متشکل کردن و تریبون دادن و میدان باز کردن برای جنبش ضداشرافیت، جنبش بازگشت به خمینی، جنبش احیاء آرمان‌های مردمی انقلاب اسلامی است؟ مهندس راستگو و اعوان و انصار خردورز و اخلاق‌گرایش؟ یا جناح فخیمه راست و فضلایش؟ یا جناب رئیس‌جمهور که شاید ترجیح بدهد این 24 میلیون نیر وی او باشند و نه برعکس؟

حقیقت برو گمشو

زاد بوم    “ حقيقت برو گم شو”!
ويترين مديريت فرهنگي جمهوري اسلامي.
پرهزينه ترين فيلم جشنواره با مديريت مشترک دو نهاد اصلي مديريت هنر و کارگردان در مصاحبه با بولتن جشنواره ميگويد:
«نمي خواستم فيلم ضد انقلابي بسازم» !
حقیقت برو گمشوخيلي ممنون! و البته پربيراه نگفته وقتي بودجههاي معتنا به دولتي را ديده که خرج توليد فيلم هاي صريح تر ضد امام و انقلاب مي شود.
444 روز را که يادتان نرفته است؟ يا شايد هم اصلا به خاطرتان نمانده باشد. از بس که عادي شده با امکانات نظام عليه مباني وآرمان هايش فعاليت کردن و از آن عادي تر بودجه هاي نجومي نظام را در اختيار داشتن و براي  مباني و آرمانهايش فعاليت نکردن!
رئيس صدا وسيما در برابر اعتراض فلان هنر پيشه جوان که چرا نامم از تيزرتلويزيوني حذف شده بر ميآشوبد کلمات غلاظ وشداد بر زبان مي آورد و علنا اعلام مي کند که شديدا با مدير متخلف برخورد کرده و از بي احترامي به اين هنرپيشه محترم مکدر گرديده ولي در برابر ساخت فيلمي صد در صد آمريکايي و ضد انقلابي در مجموعه تحت مديريتش با بودجه هنگفت و توهين به امام و انقلاب دوم سکوت اختيار مي کند و کان في اذنيه وقرا.
بگذريم. زادبوم ماجراي مديريت فرهنگي جمهوري اسلامي است و نگاه جامعه شناختي اش به ايران امروز.
 جوان امروز ايراني از نگاه آقايان يا عشرت طلب عاشق دوبي است يا نابغه فراري از جمهوري اسلامي و پناهنده به غرب و يا حزب الهي احمق! که در حالي که در باز است اصرار دارد از ديوار وارد شود و لاينقطع شعار بدهد. آن هم چه شعاري! براي شيرفهم کردن مخاطبان که اين جوانهاي ريشو چه موجوداتي هستند فارابي و حوزه هنري چندصدميليون دادهاند تا فرياد “ حقيقت برو گمشو! “ يک مشت جوان ريشوي احساساتي افراطي شعاري! را در اثر ملي جشنواره هفتم (يعني بهترين جشنواره طول تاريخ بقول وزير ارشاد) ثبت هنري بنمايند. بايد از نزديک با  بعضي  از اين مديران دست و دلباز و سخاوتمند دمخور بوده باشيد تا بتوانيد عمق نفرت و کينهاي که از جوانان افراطي ريشوي دشمن حقيقت! دارند را حس کنيد.
“ اين نوار را بده بابات!( بابات همان جمهوري اسلامي است) شايد فکر کنه پدر و مادري داشته هويتي داره!!”
و اين را که ميگويد؟ نماد نظام شاهنشاهي که هنوز هم در غربت شرافتش را حفظ کرده و با عرق جبين و کد يمين به دنبال نان حلال است! و به که ميگويد؟ به جمهوري اسلامي رانت خوار، قالتاق، سياستبازي که حالا که رُس ارزشها را کشيده و تا خرخره از صدقه نظام مقدس برخوردار شده فيلش (يا لاک پشتش) ياد هندوستان کرده و ميخواهد اشتباهاتش! را با گوش دادن به لالايي رژيم سلطنتي و دستگيري جوانان دل به غرب سپرده و آرماني که حداکثر سقفش محيطزيست است جبران کند.
در اين ميان البته قاب عکس کوچکي  هم به ديوار الصاق شده تا شعار دلنشين مديريت فرهنگي سخاوتمند جمهوري اسلامي که “ سرخپوست( ببخشيد) حزب الهي خوب حزب الهي مرده است” دوباره تکرار شده باشد.
چون در تمام طول فيلم و در بين همه کاراکترها حتي يک انقلابي زنده سالم وجود ندارد و هر چه خوبي است در کساني است که نسبتشان را با انقلاب اسلامي گسسته اند و هرچه بدي در کساني که حاصل مناسبات سي سال گذشته اند.
زادبوم ويترين مديريت فرهنگي امروز جمهوري اسلامي است! يادمان باشد اين فيلم نه فقط با مجوز که با سفارش، برنامه ريزي و پيگيري و سخاوتمندي مديريت فرهنگي جمهوري اسلامي ساخته شده است.
“ حقيقت برو گم شو” چشم!
فيلم با بودجه شخصي کارگردان اگر ساخته شده بود البته حرفهاي ديگري مي شد زد. آزادي است و جمهوري و همه بايد بتوانند حرف بزنند و ... . مشکل اينجاست که جاي پوزوسيون و اپوزيسيون عوض شده است.

ادامه نوشته

عدالت نامتوازن و فساد رسانه اي

وقتي آدمي مثل احمدينژاد ظاهر ميشود، اينها ياد نقطهي اشتراکشان ميافتند. چون او شعارش اين است که آمده تا با اين  اشرافيت در بيفتد(هرچند بهشکل ناقص و نامتوازن.) او بالأخره از جنس اينها نيست. اينجا ديگر آقايان همه به هم نزديک ميشوند. از علي لاريجاني گرفته تا ناطق نوري و ميرحسين موسوي از هاشمي رفسنجاني گرفته تا محمد خاتمي. همه و همه و همه. صورتبندي مسائل و جنس مسئله دارد عوض ميشود. دارند به هم نزديک مي شوند. نزديک شدن آقاي ناطق با آقاي موسوي را چه طور بايد تحليل کنيم؟ اين دو اصلاً هويت سياسي شان در تقابل با يکديگر بوده است!

 

ادامه نوشته

مكتب ملكوتي جمع

امام چند ماه پيش از عروج به گورباچف نوشت:
"راستي مذهبي که طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است مخدر جامعه است؟
آري مذهبي که وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي کشورهاي اسلامي و غير اسلامي در اختيار ابرقدرت ها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد کشد که دين از سياست جداست، مخدر جامعه است. ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست بلکه مذهبي است که مردم ما آن را "مذهب آمريکايي" مي نامند."
روشن است که نامه فقط خطاب به گورباچف نبود. مخاطبين اصلي مناديان اسلام آمريکايي اند که تجربه "جمع" را آماج کرده بودند. در مکتب ملکوتي "جمع"، آسمان و زمين، فرد و جامعه، خلق و خدا، فرديت و مبارزه، عرفان و حماسه، نه تنها قابل جمع بود که قابل تفکيک نبود و عدالت چون الهي بود، جهاني بود.
آرمانگرايان به "دنيا" مي آمدند و از "جهان" چشم فرو مي بستند. طنين " ما لکم اذا قيل لکم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض" مجاهدان را از ارض ها و مرزها مي کند و در "مشارق الارض و مغاربها" مي پراکند.
مصباح معنويت در مشکوه عدالت دست به دست مي شد و اين چنين نور وحدانيت در تزاحم کثرات راهنماي رهجويان مي شد. 

چمران از چشمه گواراي اين نور ناب سيراب گشت و ظلمات تحجر را شکافت و شمع مکتب جمع شد. او و هزارها چون او حجت خميني بودند بر جهان جديد. ذوالفقارهايي که در آن واحد کمونيسم و کاپيتاليسم را زخم مي زدند و با ابتهاج مجاهدانه ي خويش عطر معنويت و طراوت عدالت را هم زمان منتشر مي ساختند.
"سرمايه داري + 17 رکعت" اما به پاس قسمي که در بارگاه باريتعالي ياد کرده بود که " فبعزتک لاغوينهم اجمعين" از پا ننشست و خط اغوا ظريف تر از گذشته دنبال شد.

مكتب ملكوتي جمع

به هر بهانه اي بايد يکي از اين دو پر رنگ تر مي شد. در بخشي از جبهه ي "جمع" آرمان گرايي و آزادي خواهي و عدالت جويي بايد از ريشه مي گسيخت و نسبت خود را با خلوت از دست مي داد و در بخش ديگر اين "خلوت" بايد به آنچنان خلسه اي مي رسيد که از هر جمعيتي دست مي شست و غرق قعود مي شد. حاصل هر چه بود باز پريشاني بود و پراکندگي.
دوباره جمع آوردن جماعتي که ذيل پرچم آن سيد موسوي جهان را به هم ريختند در گرو باز يافتن حقيقتي است که در جان آن مجاهدان باز تابيده بود. عدالت و معنويت در نفس مطمئنه حواريون خميني به قوام و قراري رسيده بود ظريف و دقيق و "ميزان". وآن صلابت حاصل اين ظرافت بود.
بازخواني مکتب جمع و باز جستن هر نشانه اي از اين آيين –عدالت توحيدي- اگر چه در آمريکاي لاتين يا هر جاي ديگر؛ تنها راه فراروي آرمانگرايان است. و مغناطيس انقلاب اسلامي بمثابه قطب مکتب جمع ظرفيت آن را دارد که براده هاي پراکنده ي آرمانخواهي را "کزبر الحديد" به هم گرد آورد و "ميزان" سازد تا آرمان "ليقوم الناس بالقسط" صورت تحقق پذيرد و امامت زمين و ميراث ارض به مستضعفان رسد
ادامه نوشته

ای جوانان عجم جان من و جان شما

ماهنامه سوره(وي‍‍ژه سوم تير)یکی از دوستان گفتم مقاله‌ای بنویس در مورد پیروزی رقیب آقای احمدی‌نژاد در انتخابات و دلایل شکست شهردار تهران در انتخابات ریاست جمهوری. چنین مقاله‌ای می‌توانست سرمقاله یکی از روزنامه‌ها یا مجلات ضد انقلابی درچهارم تیرباشدو می‌توانست این طور شروع بشود که: «شکست سنگین اصولگرایان درانتخابات نهم نشان داد که افسانه انقلاب اسلامی به تاریخ پیوسته و جدایی دین از سیاست و حکومت در جامعه در حال گذار ایران امروز وارد مرحله تازه‌ای شده است. ایرانیان دیروز در انتخابی آگاهانه نشان دادند که چگونه قواعد زندگی در جهان مدرن را آموخته و برای رسیدن به قافله جهانی هر مانعی را درهم خواهند شکست. پیام سوم تیر، پیامی است سهمگین‌تر از پیام دوم خرداد برای همه خام اندیشان متوهمی که نتوانسته‌اند واقعیت جهان امروز را در یابند و کماکان در خرافات و توهمات ذهن‌های عقب مانده شان گرفتارند...»
حالا که آن دوست گرامی فرصت نگارش چنین مقاله‌ای را پیدا نکرده است به نظرم آمد این موضوع را به اقتراح بگذاریم.
روزنامه‌ها و مجلات رقیب اگر احمدی‌نژاد شکست می‌خورد چه تیترها و مقالاتی را در شماره‌های بعد ازسوم تیرشان می‌گنجاندند؟ وچگونه خاک دین وانقلاب وآرمانگرایی وعدالتخواهی و... را به توبره می‌کشیدند؟

ادامه نوشته